English دری پشتو

مجله ها

ماهانامه رنا

بازي با واژه ها فوتبال وزير ورزش ها و شطرنج شاه ورزش هاست

content
2019-01-19

طبق معمول مهمان بازي با واژهها يک جوان است. کسيکه واژهها را خيلي خوب و قشنگ مديريت وتقديم ميکند به مخاطب. پيش از پرسش و پاسخ، معرفي مهمان را از قلم خودشان بخوانيد و بعد گفتگوي اين نوبت را در سه بخش چون يک واژه، دو و سه واژه و چند واژه دنبال کنيد.

در فردگرد انجماد درختها وگياهها(زمستان)، در يکي از دهکدههاي شهرستان يفتل پايين ولايت بدخشان، در خانوادهيي که بهتعبير سعدي، «همهاش عالمان دين بودند»، ديده بهجهان گشودم. خانوادهام، نامم را ضياءالحق گذاشتند(نور و روشنايي حق). خواندن و نبشتن را از همان دهکده ـ آموزشخانههاي بومي ـ آغاز کردم. دبيرستان را در فيضآباد، مرکز ولايت بدخشان ـ تمام کردم. دانشگاه کابل، زبان و ادبيات خواندم(کارشناسي و فوق کارشناسي) و در همين دوره، «مهرنوش» را بهعنوان نام دومي برگزيدم تا شدم: ضياءالحق مهرنوش.

يک کلمه:

آماده استيد؟

بلي.

چقدر؟

 بيحساب.

مثل کي؟

 آفتاب.

 يک رفيق؟

کتاب.

 يک دشمن؟

ندارم.

 يک استاد؟

تجربه.

 يک نگراني؟

آيندة موهوم.

 يکنقطه ضعف؟

پرحرفي.

 يکنقطه قوت؟ مثبتانديشي.

 يک کتاب؟

سخن عاشق.

 يک نويسنده؟

 آزايابرلين.

 يک شعر؟

آن کهنه در ختم که

تنم زخمي برف است/

حيثيت اين باغ منم، خار و خسي نيست.

 يک شاعر؟

مولوي.

 يک آواز خوان؟

فرهاد دريا.

يک ميوه؟

سيب.

 يک شهر؟

فيضآبادجان.

يک غذا؟

شيربرنج.

يک رنگ؟

 آبي.

يک سکولار؟

 عبدالطيف پدرام.

يک مرتجع؟

گلبدين حکمتيار.

 يک قهرمان؟

 احمدشاه مسعود.

يک عاشق؟

 بازهم مولوي.

يک ديوانه؟

 نميشناسم.

يک سياست گر؟

ولادمير پوتين.

يک عارف؟

بيدل.

 يک آلهِ موسيقي؟

 قشقارچه.

يفتل؟

زادگاه   دوست-داشتنيام.

دو يا کلمه:

شورچاي؟ سلطان غذاها.

يک زن جسور؟ فوزيه کوفي. درياي کوکچه؟  خروشندة تسليمناپذير.

 فرُخ سير؟ رفيق حکيم.

 هنر؟ کاخ نظم فارسي.

ارزش؟ فردوسي، خيام، مولوي، حافظ، بيدل.

زير پل سوخته؟ پرتگاه انسانيت.

کوتةسنگي؟ مجعوني از آدمها.

 موسيقي؟ رفيق دلتنگيها.

 بچه بازي؟ مزخرفترين کشف بشر.

خيابان آزاري دختران؟ فقر معرفت.

 مرگ؟ پايان زندگي.

فقر فرهنگي؟ توليد دانش.

 پوهنتون کابل؟ مطلوبترين مکان.

خود انتقادي؟ تکامل خرد.

مولانا؟ شکوه عشق و معرفت.

خوشحال خان ختک؟ عارف.

کودکان خياباني؟ جنگ.

مجردي؟ بيسامانهگي زندگي.

پرند؟ گنجينة خرد.

خبرنگاري؟ پيامبري.

عشق؟ مولوي.

دوست داشتن؟ داشتن دوست.

 آيفون؟ برند بيبديل.

فوتبال؟ وزير ورزشها ـ چون شطرنج، شاه ورزشها است(البته از نظر من)

رئال مادريد؟ حريف خوب.

فيس بوک؟ ميدان گفتوگو.

 افغانستان پسا طالبان؟ رويش اميد در نمکزار.

جنبش مشروطيت؟ جنبش اميدهاي ناتمام.

دگه چي گپ هاست؟

چه بگويم؟ خبرها و گپهاست هيچ نپرس. بهسخن فروغي بسطامي:

تاشدم بيخبر از خويش، خبرها دارم؛

بيخبر شو که خبرهاست در بيخبري.

اما بهتعبير فاضل نظري:

راز نهفته در پس حرف نگفته است؛

مگذار درد دل کنم و درد سر شود.

ولي در اين زمينه، ترجيح ميدهم که حسب فرمودة رند شيراز ـ حافظ شيرازي ـ عمل کنم:

مصلحت نيست که از پرده برون افتد راز؛

ورنه در مجلس رندان خبري نيست که نيست.

چند کلمه:

چقدر از زندگي راضي استيد؟ خيلي ـ بهميزان شقايقها، نسترنها، لالهها و نيلوفرها.

آنچه را که ديروز مي خواستيد، به آن دسترسي پيدا کرديد؟

شاکي نيستم، ولي براي رسيدن بههدف، بايد رزميد. بهتعبير صايب تبريزي: موجيم که آسودگي ما عدم ماست؛/ مازنده برآنيم که آرام نگيريم.

 مولانا، حافظ، سعدي و خيام؛ کدام يک را خيلي دوست داريد و چرا؟

ارچند که تفکيک و گزينش دشوار و جانکاه است، ولي براي اين که پاسخي ارايه کرده باشم، مولوي را بيشتر از ديگران ميپسندم. برهان مبني بر چرايي وجود ندارم ـ بهتعبير خودش، «آفتاب آمد دليل آفتاب». ولي اگر دبنال چرايي خوب هستيد، بهزبان کمال خجندي پاسخ ميدهم:

مگو کارباب دل رفتند و شهر عشق خالي شد؛/ جهان پرشمسِ تبريز است، مردي کو چو مولوي؟

چگوارا، مانديلا و مارشال تيتو؛ کدام يک را ترجيع مي دهيد و چرا؟

چهگوارا، فرماندة کاريزماي جنگهاي چريکي؛ مارشال تيتو، رهبر مدبير و هدفمند؛ نلسون مانديلا، سياستگر برجسته. بهتعبير رامين جهانبگلو، مانديلا، يکي از طرفداران اصيل رويکرد تساهل و تفاهم بود ـ رويکرد مشابة رويکرد گاندي. از اين چشمانداز، در زندگي قرن بيستويکمي، رويکرد و چشمانداز مانديلا، ارجمند است.

يکسوال شخصي و آخر، اما لطفا برچسب فضول بودن نزنيد، چرا عروسي نميکنيد؟ 

با طرح اين پرسش آهنگ خروجي نواخته خواهد شد، تا اين جا گفتيم و شنيديم اما نام تان را نمي فهمم.

عجب پرسش دشواري! بهقدامت، کهنگي، فرزانگي و پرمايگي پرسشهاي فلسفي و فلسفههاي پرسشي، شگفتانگيز و دشوار مينمايد اين پرسش. اما بگذاريد از چشمانداز ديگر بهپرسش به اين ژرفي و شگرفي، پاسخ بنويسم. روزگاري حافظ شيرازي گفته بود:

شاهد آن نيست که مويي و مياني دارد؛/ بندة طلعت آن باشد که آني دارد

شايد يافتن مخاطبي حافظ مطرح کرده است، اندکي دشوار باشد، ولي بهتعبير مولوي، «کوشش بيهوده، بِه از خفتگي». اما  و از اينکه همسفر زندگي،  مکمل زندگي تعريف شده است، اين همسفر بايد رفيق و مشاور خوب باشد، اهل راز و رمز باشد. اسرار زندگي و معنا و مهفوم آن را کشف  و درک کرده باشد. بهسخن ديگر، مخاطب خوب و اهل تفاهم و عشق باشد. محتمل است که تا پيدا شدن آن جناب، تنهايي ادامه پيدا کند، ولي دست تلاش ما نيز دراز است. اميد که پاسخي راکه براي پيدا کردنش، ستاد انتخاب عشق و عقل و خرد را زير و رو کرديد، دريافته باشيد.


نویسنده: بنفشه دقیق

دانشگاه رنا ©